بخش دوم قتل ماموستا
«گفتم آقا، چی میخواهی؟ گفت اینجا کجاست؟ تو کی هستی؟ گفتم آقا، شما تلفن ما را گرفتی، چه میخواهی؟ یکدفعه متوجه شدم آقای ربیعی است. جیغ کشیدم گفتم کجایی؟ چرا اینطوری هستی؟ گفت نمیدانی خیلی خستهام؟ به کردی گفت هیلاکم، خیلی خستهام. خیلی ناراحتم. گفتم برای چی؟ چی شده؟ گفت ماشینم را یک مردی به اسم عباس رامسری آورده، توی دیزلآباد هستم، توی دیزلآباد هستم، توی دیزلآباد هستم. سه یا چهار مرتبه تکرار کرد. خیلی صدایش درهم بود. گفتم دیزلآباد برای چی؟ گفت ماشین را آوردهاند دیزلآباد، ماشین را آوردهاند دیزلآباد. گفت دخترم را بیاور حرف بزنیم. گفتم تو سالم بودی رفتی بیرون. گفت نه، خیلی حالم بد است، خیلی حالم بد است. تکرار میکرد. حرفهایش درهم بود، نمیفهمیدم. قطع شد. به بچههایش گفتم و تا نه و نیم شب تمام شهر کرمانشاه را گشتیم. دوستان مرتب دنبال او میگشتند تا عاقبت دو خیابان پشت خانه ما جنازهاش پیدا شد.»
بالای سر جنازه که میرسند، هنوز گرم است. از ماشینش بیرونش آورده بودند و گذاشته بودندش روی زمین.
«چراغ ماشین را روشن گذاشته بودند و عمامهاش را زیر سرش. عبا را کشیده بودند روی سرش و عینکش را هم گذاشته بودند پهلوی دستش. آثار آمپول روی پایش معلوم بود. روی گردنش آثار بود. از کمربند ماشین یک وجب مانده بود. نمیدانم چه کار کردند که کمربند ماشین پاره شده بود. ماموستا ورزشکار بود، بهسادگی تسلیم نمیشد و نمیدانم درگیری شده بود یا زده بودند، نمیدانم.»
مأموران نیروی انتظامی به خانواده ماموستا ربیعی میگویند او را به شهرکی به اسم شهرک تعاونی برده، کشته و بعد جنازه را در کنار جاده گذاشتهاند، اما هرگز توضیحی درباره چگونگی و چرایی قتل به خانواده او داده نمیشود.
«پسرانش را بردند نمیدانم چه گفتند، ولی در آن مدت دور خانه ما محاصره بود. مرتب تهدیدمان میکردند. حتی شب چله مراسمی آنچنان نداشتم، ولی مردم میآمدند. برق خانه و برق محله ما را قطع کردند. خلاصه هرچی از دستشان آمد بندهخداها در قبال ما کوتاهی نکردند.»
قتل ماموستا ربیعی به اعتراضات مردمی در کرمانشاه اشغالی انجامید؛ اعتراضاتی که با سرکوب شدید مواجه شد و در نتیجه آن بیش از ۱۲ نفر کشته شدند و دهها تن زخمی و شمار بسیاری هم بازداشت شدند.
«خیلیها بازداشت و زندانی شدند، کشته شدند، زخمی شدند. زخمیها را مردم برده بودند خانه خودشان تیمار کرده بودند و نگذاشته بودند کسی بفهمد.»
ذکرالله احمدی، نماینده خائن و مزدور سابق کرمانشاه اشغالی در مجلس خبرگان(مزخرفان) رهبری که رئیس کل سابق دادگستری کرمانشاه اشغالی هم بود، از خانواده ماموستا ربیعی میخواهد که امضا کنند مرگ او بر اثر سکته قلبی بوده است.
«با عدهای از بازپرسها آمد خانه ما و داستانسرایی کرد و گفت بیا رضایت بده و امضا کن که سکته کرده. گفتم آقا شما سهل است، حضرت جبرئیل هم بیاید، شوهر من کشته شده و من شما را قبول ندارم. از هیچ چیزی هم نمیترسم. شما شوهر مرا کشتید، حالا آمدید برای من داستانسرایی میکنید؟ من امضا نمیکنم و پرونده ما پیش شما نیست. پروندهام پیش خداست و از خدا میخواهم دادرس باشد.»
پس از افشای قتلهای زنجیرهای در پاییز ۷۷ که منجر به پذیرش مسئولیت رسمی قتل محمد مختاری، محمدجعفر پوینده و داریوش و پروانه فروهر از سوی وزارت (ترور و) اطلاعات شد و آن بر گردن «نیروهای خودسر» انداختند، همسر ماموستا ربیعی هم انگیزه تازهای برای پیگیری قتل او پیدا میکند و راهی تهران میشود.
«رفتم پیش آقای شوشتری، وزیر دادگستری. نشستم کف دادگستری و تحصن کردم، گفتم باید به داد من برسید. آقای ایزگلی، مدیر دفترش، گفت پرونده را آوردند. بعد به من گفت برو، برای شما کاری نمیشود کرد، شوهرت را کشتهاند. به شوشتری زنگ زدند ،گفته بود ردش کنید. دیگر جواب مرا ندادند. دوره آقای خاتمی کسی را فرستادند که پیگیری میکنیم. من رفتم مجلس شورای(ضد) اسلامی شکایت کردم. در مجلس به من گفتند که جزو قتلهای زنجیرهای است. سراغ وکیل رفتم، اما جوابی داده نشد.»
و حالا ۲۴ سال از قتل ماموستا ربیعی میگذرد و ۲۲ سال از آخرین جواب سربالایی که به همسرش داده شد.
مرکز اطلاع رسانی جبهه دمکراتیک مردمی الاحواز
Http://WWW.ALAHWAZ.COM
Https://t.me/adpffarsi