خامنهای یا خمینی، کدامیک قسیم النار هستند – بخش ۲
آخوند آذری قمی، در مقالهای در روزنامه رسالت (۱۹ تیر) ۱۳۶۸، ادعا کرد که «ولیفقیه اگر بخواهد میتواند حتی توحید را به طور موقت تعطیل نماید»؛ چیزی که خود رسولالله یا معصومین دیگر هم اختیار آن را ندارند. یعنی به تدریج ولایت فقیه چنان بسط یافت که از خود رسالت هم بالاتر رفت.
این بازی با دین خدا چنان بالا گرفت که اجازه کم و زیاد کردن احکام دین به مجمعی از سیاسیون، که هیچ درکی از فقه نداشتند، هم داده شد. یعنی در حکومتی که به اسم دفاع از فقه و شرع سر کار آمده، تصمیم درباره کم و زیاد کردن شرع (به نام مصلحت)، به امثال جنایتکارانی مثل احمدینژاد و ولایتی و محسن رضایی، واگذار شده است.
بعد از آن عدهای آخوند تقلبی را به عنوان اولیاءالله به مردم معرفی کردند، و آنها هم در مجالس خصوصیتر ادعای دیدار منظم خامنهای با امام زمان را مطرح میکردند. این جمله را خیلی از سخنرانان به نقل از این اولیاءالله تقلبی مطرح میکنند که «گوشتان به دهان رهبر باشد؛ چون گوش ایشان به دهان حجت ابن الحسن(عج) است».
بعضی از آخوندهای بیدین به این هم بسنده نکردند و خامنهای جنایتکار را معادل معصوم خواندند و گفتند که اگر معصوم هم رهبری را بدست میگرفت از این بهتر عمل نمیکرد.
بطور حتم هیچ کس فکر نمیکرد که دیگر کسی نخواهد توانست بالاتر از کفری که صدیقی امام جمعه تهران در خطبه نماز جمعه گفت بگوید. او چنین ادعا کرد که «خودش خودش نیست و خدا در وجود او (رهبری) تجلی کرده است!!!». قاعدتاً اگر مامومین درکی از دین داشتند، باید او را به زیر میکشیدند. چون چنین حرفی نه فقط آدم را از عدالت ساقط میکند، بلکه از اسلام خارج میکند. پیروان فرعون هم چنین چیزی را درباره فرعون ادعا نکرده بودند؛ و در تاریخ کمتر طاغوتی را پیدا میکنید که چنین ادعای گزافی دربارهاش شده باشد. ادعای ظلاللهی شاهان قاجار کجا، و ادعای تجلی خدا در وجود خامنهای کجا؟
اما با کمال تعجب میبینیم که ادعای ولی امر مسلمین دنیا بودن، و حتی خدای متجلی و آواتار شدن هم آخر کار نیست. بلکه خامنهای را قسیمالنار و الجنه هم کردهاند. یعنی ایشان علاوه بر امور دنیا، تصمیمگیر نهایی درباره آخرت مردم نیز هست.
فرض کنید یک نفر مالیخولیایی و جنزده شطح و طامات ببافد، و با این جفنگیات بخواهد جوانان را شستشوی مغزی بدهد. چرا باید مردم اینقدر عوامی و سطحی باشند که این چیزها را باور کنند؟ این قضیه واقعاً تاسفبار است. یعنی واقعاً کسانی را میشود یافت که چنان دچار استخفاف شده، و چنان از نظر فکری تخدیر شدهاند، که چنین طرهاتی را باور میکنند.
شیعیان تاریخ خود را فراموش کردهاند
زمانی که رسولالله رحلت کرد، حرف مدعیان خلافت این بود که جانشین مشخصی وجود ندارد، و بر اساس نیابت عامه، آن کسی را که مردم تأیید کنند، به عنوان خلیفه رسولالله، خواهد بود. اوائل کار قرار نبود خلفاء برخلاف حکم رسولالله حکمی بدهند. اما به تدریج، به بهانه مصلحت زمانه، بعضی حلالها را حرام کردند. حرف آنها این بود که چون بر مسند رسولالله نشستهاند، همان اختیارات ایشان را دارند و میتوانند حکم کنند.
شیعه از همان زمان راه خود را جدا کرد.
حرف شیعه این بود که اولاً فرض عدم وجود جانشین و امام فرض غلطی است. دوماً به فرض که قائل به نیابت عامه بشویم، نایب عام فقط در حد اجرای احکام الهی اختیار دارد، و حق کم و زیاد کردن آن را ندارد.
از عجایب روزگار این است که این مطلب از حافظه تاریخی شیعیان ایرانی پاک شده که به چه دلیل خلافت خلفای اول را قبول نکردند، و راه خود را جدا کردند. آنها همان استدلال خلفای اول را برای قبول ادعای مدعیان در نیابت امام، و نسخه اغراقآمیز و ملحدانه ولایت فقیه کنونی، میآورند؛ ولیفقیهی که معاذالله هم تجلی خدا است، و هم با امام زمان ملاقات میکند، و هم تکلیف بهشت و جهنم رفتن مردم را تعیین میکند، و هم همتای معصوم است. در حالی که خلفای اول(رضی الله عنهم) گوشهای از این ادعاها را هم نداشتند.
همان شرایط پس از رحلت رسولالله در دوره جاری نیز صادق است. اولاً بحث غیبت امام زمان (ع) یک مغلطه و سرکار گذاشتن مردم است. دوماً نایب عام امام بیشتر از خود امام اختیار ندارد، و نمیتواند احکام دین را تعطیل کرده، یا به بهانه مصلحت آن را تغییر دهد. سوماً اگر کسی ادعای نیابت خاص دارد، باید حکم کتبی امام (ع) را ارائه دهد. که البته اگر امام زمانی اگر وجود داشته باشد.
رضا فرج پور
مرکز اطلاع رسانی جبهه دموکراتیک مردمی الأحواز
HTTP://ALAHWAZ.COM
https://t.me/adpffarsi